فراریان در بند

فلسفه ی کار و مدرسه و خونه چیزی فرا تر از اونیه که فکر میکردم اینکه تو هر روز مجبور باشی ادمای اطرافتو عوض کنی تحملشون خیلی آسون تر میشه! اما امروز پنجشنبه ست و من و مام مجبوریم دو روزو بدون هیچ آنتراکی پیش هم باشیم یه مقدار حالم آخر هفته ها بد میشه و اینجاست ک منتظر شنبه میمونم که وارد قسمت موفق زندگیم شم ،درسم! و شاید کلِ زندگیم و آیندم این آدمای اطرافم همه چیزو بیش از بیش سخت میکنن میخوام دور شم و تقریبن هرکاری میکنم تا ازشون فاصله داشته باشم موهامو کوتاه کردم جوری که فک نکنم تا عروسیم هم بلند شه :| و نمیزارم بلند شه اینجوری بهتره راحت تره! دیر میگزره ر فراریان در بند...ادامه مطلب

گاهی اوقات فکر میکنم شاید بیش از حد با بقیه روراستم! بحث سرِ دروغ گفتن نیس سرِ محافظه کار نبودن راحت بودن یا همون روراست بودن! این کارم ایجاد توقع میکنه توم و این وحشتناکه! باید فاصله بگیرم ازشون همونطور که اونا از من فاصله دارن و همیشه اونو حفظ میکنن و براشون فرقی نمیکنه که من در برابر اونا چطوریم اما آیا قضیه واقعن همینجا ختم میشه؟ اینکه من از اونا فاصله میگیرم و اونا از من و همه چیز به خوبی و خوشی توم میشه؟ حقیقت این نیس ! واقعیت اینه که من حسودی میکنم! اون ها هر کودوم دنیای دیگه دارن که من توش نیستم اما وقتی من به دنیای خودم نگاه میکنم میبینم همه یه جا فراریان در بند...ادامه مطلب

 

 

فراریان در بند...

 بعد از ساعت یازده صبح و تموم شدنِ این فیلم متوجه شدم سریالای کره ای سلیقه و منطقمو به شدت تحت تاثیر دادن چون گریه کردم :|

بعد که فکر کردم دیدم کاملن همونطور که باید تموم میشد تموم شد و انتظارِ من خیلی بچه گونه بوده

+ ساقی گف جنسا تو باره سو ویتینگ فور دت :)

فراریان در بند...

در پی ملاقات اسطوره ی هنر و ابراز حسادتم در درون خودم به این نتیجه رسیدم دارم گند میزنم

اوری وان منتظرند و خیلی دوس دارم فاز بیخیالی بگیرم و میتونم فعلن در این رابطه بیخیال باشم ولی در رابطه با خرداد 97 که کنکور به من نزدیک تر میشه و این سنگینی نگاها و انتظارای اطرافیان رو شونه هام حس میشه هیچ نظری ندارم

نوزده ساعت و بیست و سه دیقس که نخوابیدم و واقعن اون چند درصد الکل مساوی باشو تو خونم حس میکنم

آی اِم نامبــــ

فراریان در بند...

اینو مینویسم که هروقت یادم رف بیام بخونم

فراریان در بند...